وقتی نیستی خونمون با من غریبی می کنه
دل اگه میگه صبورم خود فریبی می کنه
صدای قناری محزون و غم آلود میشه
واسه من هر چی که هست و نیست نابود میشه

وقتی نیستی گل هستی خشک و بی رنگ میشه
نمی دونی چقدر دلم برات تنگ میشه
...
چي بگم؟ از چي و كي بگم؟ اصلاًً تو بگو از كجا شروع كنم؟
نه تورو خدا نه، شروع نمي كنم، ادامه ميدم، يك بار شروع كردم، اما بعدش پايان خوشي نداشت، پس همون رو ميگم...

هرچي فكر مي كنم كه چي بايد بگم به جايي نميرسم. شايد اصلاً نبايد بگم و نبايد ادامه بدم. اتفاقي كه نبايد افتاد، حرفي كه نبايد زده شد، دلي كه نبايد شكست، رابطه اي كه نبايد قطع شد. حالا ديگه دنبال چي هستي؟ چرا بعد از حدود يك سال و نيم شايدم 2 سال هنوزم فكرشو مي كني؟ هنوزم ...
اشتباه مي كنم؟ تورو به جدت منو نپيچون و برام از چپ و راست نگو، جوابش يك كلمه است، آره يا نه!!
اگر اشتباه مي كنم كه هنوزم تو افكارم بهش جا دادم راحت بگو داري اشتباه مي كني، اگر هم نه، بگو كه همه چيز درسته.
من به تقدير اعتقاد آنچناني نداشتم تا زماني كه با مشت و لگد افتاد به جونم و بدن منو له كرد. گفتش: فهميدي حالا كه من هستم!!
فهميدم تقدير وجود داره، اونم با چه وضعيتي...

حالا وقتي ميبينم كه داره به من گله ميكنه دلم ميسوزه، ميسوزه كه من كارم درست بود ولي بد برداشت شده...
شايد روزي روشن بشه...