توي كافه نادري كنج همون ميز بلوط چه خبر بوده؟
نوشتهشده توسط Iran e Sarfaraz
گفتني است نويسنده اين ستون قبل از آشكار شدن هويت اين خواننده و ترانهسرا، علاقه فراواني به كار اين دو نفر داشت.
توي کافه نادري کنج همون ميز بلوط/
دو تا صندلي لهستاني هنوز منتظرن
به راستي با شنيدن اين بيت چه تصويري جلوي چشم شما نقش ميبندد؟ غير از اين است كه دو عنصر اصلاحطلب و مخملين، كنج يك ميز بلوط قرار گذاشتهاند تا آمار «من درآوردي» و غير واقعي از خودشان استخراج كنند؟ ديگر خودتان در تفسير ترانه خبره شدهايد و ميدانيد كه استفاده از صندلي لهستاني بيحكمت نيست. صندلي ساخت وطن نيست تا در راستاي شعار «ما ميتوانيم» باشد، روسي و چيني و ونزوئلايي و كوموري نيست تا يك وقت براي كشورهاي دوست و برادرمان تبليغ نشود. لهستاني است تا هم منافع اصلاحطلبان را تامين كند و هم خدمات دولت را سياهنمايي كند. به چه شكل؟ صندلي مگر به جز چند تا تير و تخته و ميخ است؟ به كار بردن عبارت «صندلي لهستان» تلقين ميكند كه واردات دولت نهم بيرويه بوده.
تا من و تو بشينيم گپ بزنيم مثل قديم/
شب بشه مشتريا تا آخرين نفر برن
«گپ بزنيم مثل قديم» نشان ميدهد كه اصلاحطلبان مدتزيادي است براي حركت مخملين برنامهريزي كردهاند. اما به راستي چرا بايد «شب بشه مشتريا تا آخرين نفر برن»؟ شرم و حيا هم چيز خوبي است. چه معنا دارد كه وقتي همه مشتريها كافه را ترك ميكنند، دو نفر كماكان آنجا باقي بمانند و اصطلاحا گپ بزنند. ما هم كه گيلاسيم! همه ميدانيم كه كافيشاپ جاي چه كساني است! يك عده بچه فشن اصطلاحا داف و پاف موسيخسيخي سگباز و گربهباز ظهر تا شب توي كافيشاپها پلاسند. بعد كافيشاپها را هم كم نور ميكنند و تا آخر شب تنهايي دو نفري «گپ!» ميزنند. مشخص است كه ميخواهند آخر شب اسناد محرمانه مخملين با هم رد و بدل كنند.
ما هميشه اولين و آخرين بوديم عزيز/
هم تو تابستون داغ هم تو پاييز سرد/
تابلوي بسته و باز پشت شيشه درو/
بعد رفتن ما کافه چي وارونه ميکرد
احتياج به توضيح بيشتري نيست، به تفسير بيت قبلي مراجعه كنيد. تنها نكته اضافي اين است كه كافيچي هم خبر از اين قضيه داشته و شريك جرم است.
چشمک ستارهها رو ميشمرديم يادته/
واسه تنهايي شب غصه ميخورديم يادته
شب روي پشتبام چه غلطي ميكنند؟ چشمك ستارهها را ميشمارند؟ غلط ميكنند! حوصلهشان سر رفته، "گلهاي قالي را بشمارند". پشتبام و خرپشته جاي كولر و ايزوگام، پشه بند و...است، نه حركات مخملين.
من مثه سايه تو، تو واسه من مثل نفس/
هردومون براي همديگه ميمرديم يادته/
دستامون تو دست هم گم ميشديم تو خواب شهر/
دل ديوونه من هي قدمات رو ميشمرد/
کوچهها رو رد ميکرديم تا خيابون بزرگ/
عطر ناب تو من رو تا آخر دنيا ميبرد/
حالا تو نيستي و اون کوچه صدا نميزنه/
حالا تو نيستي و بي تو ديگه کافه، کافه نيست/
ديگه هيچ ستارهاي جرات چشمک نداره/
هيچ کسي مثل من از نبودنت کلافه نيست
اين بيتهاي موقوفالمعاني همگي دال بر اين هستند كه يكي از آشنايان و همفكران اغتشاشگر اتاقفكري ترانه دستگير شده و دلتنگيآنها به اين شكل بروز پيدا كرده و قصد سياهنمايي دارند.
ادامه دارد!
مسعود مرعشي
2 پاسخ به توي كافه نادري كنج همون ميز بلوط چه خبر بوده؟
مرسی شعر فوق العاده ای بود
سلام
من امیر هستم . مطالبتونو خوندم. متشکرم.
www.amiradin.persianblog.ir
نظر شما چیست؟